اربعين نبودن آفتاب
دلم گريه مي خواهد و يک دشتِ خيس، آوازهاي بغض آلود تنهايي.
نمي دانم اين ثانيه هاي رو به باران از کدام سرزمين آمده اند که گويا تا ابد قرار است بي محابا ببارند بر دلتنگي هاي نبودن او.
چهل روز است که خورشيد از اُفق درد طلوع مي کند.
چهل روز است که تمام پنجره ها رو به تنهايي زمين گشوده شده اند.
چهل روز است که کوچه هاي زمين بوي اشک و باران مي دهند.
دلتنگي هايت را با من قسمت کن، که من هم شبيه تو به اربعين نبودن آفتاب، مبتلا شده ام.
اربيعن نبودن آن مردي که به دلگرمي بيعت کوفيان رهسپار سفر شد.
هم او که با نامردي کوفيان، مفسر عشق شد در صحراي سوزان کربلا.
مردي که از فرات گذشت و به اقيانوس شهادت رسيد.
مردي که هنوز بعد از اين همه قرن، صداي رسايش در گوش تاريخ طنين انداز است که «هَل مِن ناصِرٍ ينصُرُني؟»
دلم گريه مي خواهد.
اربعين، با تمام بغض هايش اينجاست.
اربعين در سوگ آن مرد باراني و ياران زلالش کز کرده کنج خيس تقويم.
دلم گريه مي خواهد و عطر زيارت.
تا کربلاي شما به اندازه ي يک زيارتنامه راه است.
دست بر سينه مي گذارم به رسم ادب ؛
((السلام عليک يا أباعبدالله))
((السلام عليک يا بن رسول الله))
منبع:ماهنامه فرهنگی آموزشی پویندگان22.
صفحات: 1· 2