خاطره ای از دوستی جهادی
18 فروردین 1393 توسط بقیة الشهداء
خیلی برام سخت بود وقتی میدیدم که چقدر این بچه ها پاک و بی آلایش محبت میکردن و چقدر دلهای صاف و ساده ای دارن اما آینده بعضیاشون ازهمین الان معلوم بود تیره و تاره …
بچه هایی با پدرهای معتاد …
بچه هایی با مادرای بیسواد که نسبت به عقاید دینی و اخلاقی پایبند نبودن …
بچه هایی که تحت تربیت درست نبودن …
وقتی ازشون میپرسیدم عزیزم بزرگ شی میخای چیکاره شی؟ میگفت: معلم. از اعماق وجودم می سوختم که این بچه چقدر پاک به دنبال آرزوی خودش میگرده اما شرایط تربیتی و خانواده و جامعه ی روستائیه کوچیکش این اجازه رو شاید هیچ وقت بهش نده …
بهم گفتن خاطره بنویس اما نمیدونم از کجای این غصه پر از غصه باید بگم.
تو شهر نشستم و راحت دارم زندگیمو میکنم و خیلی راحت ناشکری میکنم.
اما زندگیو باید از اون خانومی یاد بگیرم که با دختر معلولش داره به سختی زندگی میکنه و وقتی ازش از سختی زندگی سوال میکنی میگه خداروشکر راضیم …
زندگیو باید از اون دختر 23ساله یاد بگیرم که با 4تا بچه قد و نیم قد داره با شوهر معتادش زندگی میکنه و وقتی ازش میپرسی زندگی در چه وضعیه با لبخند شیرینش بهت جواب میده. لبخندی که پشتش هزار تا درد خوابیده …
زندگیو باید از اون خانومی یاد بگیرم که وقتی برای شام دعوتم کرد و رفتم توی خونشون غذایی که ما برای یک نفر درست میکنیم رو برای 5نفر درست کرده بود با تمام وجودم ازشون خجالت کشیدم که اینا اینقدر دارن سخت زندگی میکنن و اونوقت من بخاطر یه مشکل کوچیک صدای نالم گوش هفت تا فلکو کر میکنه …
شاید بگین اینا به این زندگیا عادت کردن درسته عادت کردن اما اینم بگین که اونا هم حق زندگی بهتر از اینا روداشتن. اینم بگین که اگه شرایط تربیتی بهتری اونجا فراهم بود شاید نخبه های گذشته تلف نمیشدن و نخبه های آینده کشف میشدن …
از یه خونواده 9نفره، 8نفرشون معتاد باشن این خیلی درد داره که چرا کم کاری …
زندگی بیست و چند روزه من توی این 2روستا خیلی برام درس داشت.
درسایی که باعث شد سجده شکر بجا بیارم بخاطر آرامشی که توی زندگیم دارم.
درسایی که باعث شد بخاطرش بخدا نزدیک تر بشم …
درسی که باعث شد قدر داشته هامو بدونم قدر دوستای خوبی که شاید هیچوقت نبینمشون …
دوستایی که وقتی برای نماز شب بیدار میشدن، از خودم شرمنده میشدم که چقدر من از خدای خوبم دورم …
دوستایی که وقتی صدای گریه هاشو میشنیدم، وقتی قرمزی چشماشو که بخاطر اشکای پنهونیش میدیم، تازه میفهمیدم که چقدر غافلم و بحالشون غبطه میخوردم.
من توی این اردو تازه فهمیدم که هیچی نیستم …
امیدوارم خدا بخاطر دل پاک بچه های معصوم و درد کشیده ی این مناطق، از سر تقصیراتم و از سر کم کاریهام بگذره
خاطره ای از دوست عزیز و با صفایم، خانم دهقانی
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه
صفحات: 1· 2