صندلی مرا پیدا کنید گویی خودم در یافتن آن ناتوانم
فقط به این امید بودم که رسالتی که خدا بر شانه هایم گذاشته را انجام بدهم و از این سراب دل بکنم.
گذشت و گذشت و گذشت و هم چنان می گذرد…
و من هنوز صندلی خود را نیافته ام.این را می دانم که خدا برای تمامی بندگانش صندلی قرار داده و به قول شخصی که اسمش را نباید آورد دعوا سر صندلی نیست هر صندلی خالی یافتی بنشین.
اما خدایا با شرمندگی تمام نکته ای را باید بگویم من فراموش کرده ام که برای چه کاری به این دنیا آمده ام فراموش کردم مأموریتم را …و هر چه در پی آن می گردم نمی یابم آن را …
نمی دانم این چه امانتی بود که آسمان بارش را نتوانست کشید و قرعه کار به نام من دیوانه زدند.
نکند که عضو لشکر ضالین هستم و بی خبرم؟نکند که صمٌ بکمٌ عمیٌ هستم و تا آخر عمر همین گونه می مانم؟
در این عمر کوتاه صندلی های مختلفی را نشسته ام و اکنون محض این که ایستاده نباشم یکی را انتخاب کرده ام.
مال من بودن یا نبودنش را نمی دانم؟حتی نمی دانم اگر عوض کنم بعدی مال من است یا نه؟اصلا حتی این را هم نمی دانم که معیارهایم برای انتخاب صندلی درست است؟درست نیست؟کامل است؟کامل نیست؟
حضور در این دوره را اگر مورد رضای حق است با تمام وجود خریدارم و فزونی صبر را فقط از حضرت دوست خواستارم.
اما نگرانم که ناگهان زنگ تعطیلی کلاس به صدا در بیاید و من همچنان در لابه لای صندلی ها، در پی آن باشم…
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه
صفحات: 1· 2