مناجات مجنون با خدا
گفت یا رب، از چه خوارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای
جــــام لیـــــــــلا را به دســــــــتـم داده ای و ندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقـــــــــش به جــــتتانم می زنــــی دردم از لیلاست آنم، می زنی؟
مَــــــــرد این بازیچه دیــــــــــگر نیستم این تو و لیلای تو، من نیستم
ـ گفت : ای دیوانه لیلایت منم
ـ در رگ پیدا و پنهانت منم
ـ سالها با جور لیلا ساختی
ـ من کنارت بودم و نشناختی ؟!
ـ عشق لیلا در دلت انداختم
ـ صد قمار عشق یک جا باختم
ـ کردمت آواره صحرا نشد
ـ سوختم در حسرت یک یا رَبت
ـ غیر لیلا برنیامد از لبت،
ـ روز و شب او را صدا کردی ولی،
ـ دیدم امشب با منی، گفتم : بلی
ـ مطمئن بودم به من سر می زنی
ـ در حریم خانه ام در می زنی
( در نهایت لیلی از راه می رسد و خداوند با مجنون حسن ختام می کند که) :
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش، بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنــــم صد چون لیلا کشته در راهـــت کنم
(مجنون:)
آن خدای پیش از این را باد بُرد خاطـرش را هــــم دلـــتم، از یاد بُرد
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه
صفحات: 1· 2