برو بالاتر ...
دکتری می گفت زمان کودکی من مصادف با قحطی شد. پدرم برای خرید گندم به نزد یکی از تجار رفت و از او تقاضا کرد که مقداری گندم به فلان قیمت به او بفروشد. تاجر گفت: برو بالاتر. پدرم قیمت را بالاتر برد ؛ او گفت : برو بالاتر. آن روز گذشت. من در مدرسه درس می خواندم تا به دانشگاه راه پیدا کردم و در رشته پزشکی موفقیت هایی به دست آوردم و در بیمارستان مشغول به کار شدم. روزی در اتاق عمل با پزشک جراح همکاری می کردم؛ او به من دستور داد که پای مریضی را از مچ ببرم. من محض احتیاط از او سوال کردم از این جای مچ؟ گفت: برو بالاتر. گفتم: از اینجا؟ گفت: برو بالاتر. همین طور هرجایی را نشان می دادم می گفت: برو بالاتر. تا به بالای ران رسیدم. از این کلمه برو بالاتر برایم برو بالاتری را که در زمان کودکی شنیده بودم تداعی شد از آن مریض پرسیدم اهل کجایی؟ گفت فلان محله تا این که بالاخره معلوم شد او همان شخصی است که روزی پدرم برای خرید گندم در سال قحطی نزد او رفته بود و او به پدرم می گفت برو بالاتر و من در شگفت شدم که روزگار چگونه جزای اعمال را می دهد.
منبع: راه زندگی، سید محمد طباطبایی، ص 35
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه