سخنی با عروس و دامادهای جوون ...
زمستون شده بود. هوا دلش گرفته بود و بهونه گريستن داشت و بالاخره نتونست بغضش رو تو گلوش کنترل کنه. بغض ترکيد و در آسمون باز شد. اشکاي بارون از گونه هاي ابرها سرازير مي شدن و شر شر بر صورت زمين و پشت بام ها مي ريختن. هوا سرد بود. مش قربون تلفنش رو برداشت و به پسرش تماس گرفت: سلام پسرم.
خوبي بابا، عروس گلم چه طوره؟ به مرحمت شما خوبيم. باباجون مراقب قلبهاتون باشيد، لحاف مهر رو روي خودتون بکشيد که قلباتون سرما نخورن. پسر با اشتياق به سخنان پدرش گوش مي داد و همسر او هم سرش را به گوشي چسبونده بود تا از شيريني کلام مش قربون يه چيزي هم گير اون بياد. مش قربون کمي از وضع و اوضاع زندگيشون پرسيد و بعد گفت:
بابا الغرض اين که بارون منو ياد نکته اي انداخت اگه بخواي بهت بگم. عروس که حواسش نبود، با شوق داد زد: بگو باباجون. مش قربون، خنديد و گفت چه خوب تو هم مي شنوي شيطون.
باشه براي هر دوتايي شما ميگم:
افراد سالمندي چون من که سردي و گرمي روزگار رو چشيدن قبل از اين که بارون بباره سري به پشت بوم مي زنن و با جاروکردن خس و خاشاک، مسير آب بارون رو باز مي کنن و درزهاي پشت بوم رو مي بندند تا نکنه از اين درزها آب نفوذ کنه و زندگي رو خيس کنه. ما هم بايد مراقب باشيم. بايد قبل از اين که هواي زندگي پاييزي و زمستوني بشه حواسمون رو شش دونگ جمع کنيم که مبادا از درزهاي عاطفي، آب مهر غريبه اي وارد دل يکي از همسران بشه، خس و خاشاکاي مسير عشق تون رو صبج به صبح جارو کنين، اشغالاي ناسازگاري رو شب به شب تو کيسه سازش بريزيد و درزهاي تفاهمتان رو با بتن بخشش و قير گذشت پرکنيد. نذاريد قطرات کدورت به تدريج از سوراخاي اختلاف، وارد خونه قلب و لونه ذهنتون بشه و گرنه زندگي تون رو ويرون مي کنه. هنوز عروس داماد جوان با اشتياق به حرفاي بابا گوش مي کردن که پدر با خنده گفت: چوونم گرم شده و پر حرفي کردم و بعد خداحافظي کرد اما حرفاش که از دل مهربون و با تجربه اش برمي آمد، در قاب دل اين دو جوون خوش نشست.
منبع : سایت گفتگوی دینی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه