سخنی با عروس و دامادهای جوون ...
06 دی 1393 توسط بقیة الشهداء
زمستون شده بود. هوا دلش گرفته بود و بهونه گريستن داشت و بالاخره نتونست بغضش رو تو گلوش کنترل کنه. بغض ترکيد و در آسمون باز شد. اشکاي بارون از گونه هاي ابرها سرازير مي شدن و شر شر بر صورت زمين و پشت بام ها مي ريختن. هوا سرد بود. مش قربون تلفنش رو برداشت… بیشتر »