من همون کبوترم که جا نداشت ...
07 خرداد 1393 توسط بقیة الشهداء
امروز هوای دلم ابری بود و حال باریدن داشت اما نمی تونست بباره و قطرات اشک، پشت سد محکم گناهان بیشمار و کوتاهی هایم، محبوس شده بودن و نمی تونستن إذن باریدن بگیرند اما چه کنم که همچنان دلم میل باریدن داشت تا اینکه جمله ای ناقص اما نیمه آشنا ذهنم را به خودش مشغول کرد «من همون کبوترم که …» خیلی بالا و پایینش کردم که اینو از کجا شنیدمو و اینقد برام آشناست اما خوب یادم نمی اومد، با خودم گفتم حتماً توی تلویزیون به خاطر یه مناسبتی شنیدم، حس کنجکاویم گل کرده بود.
صفحات: 1· 2