گفتم : خدایا! ...
گفتم : خدایا! از همه دلگیرم، گفت : حتی از من؟
گفتم : خدایا! دلم را ربودند، گفت : بیش از من؟
گفتم : خدایا! نگران روزیم. گفت : آن با من.
صفحات: 1· 2
گفتم : خدایا! از همه دلگیرم، گفت : حتی از من؟
گفتم : خدایا! دلم را ربودند، گفت : بیش از من؟
گفتم : خدایا! نگران روزیم. گفت : آن با من.
صفحات: 1· 2
هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد …
صفحات: 1· 2
شب ها را صبح می کنیم و صبح ها را در انتظار شب شدن می گذرانیم و این چنین طی می شود و ما بی خیال نسبت به زمانه.
اندکی فکر نمی کنیم.
و در پایان، انسانی می شویم به سان اطرافیانمان و گذشتگانمان.
صفحات: 1· 2
آقا، به چشمان خود دیده ام که مریضان لاعلاج را علاج داده ای.
با گوش های خود شنیده ام که گره های کور را بازنموده ای.
حسادتم گل کرده است…
صفحات: 1· 2
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و أجعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه